روستای خیارج به این روستا در زبان محلی خیاره، و در عهد قدیم خیارک گفته می شده.
| ||
شعر طنز سوگلی دختری دیدم که می بوید گلی خنده ای کردم بدو گفتم خُلی اخم بر من کرد و گفتا ای عمو از چه رو خواندی مرا خُل، سوگلی؟ گفتمش در انتخاب شاخه گل تو بسان طایری و بلبلی لیک در هنگام تزویج و نکاح چشم عقلت را ببندی با دلی چون که چشمت سوی معشوقت فتَد خون قلبت می نماید قُلقُلی هر چه گویندت فلانی درک کن در دهانش تند، همچون فِلفلی آخرش با آن نگون بخت کچل می کنی تزویج در سیر خُلی مدتی بعد از نکاح و عشق و خوش می کنی دادِ طلاق و دُلدُلی چون بپرسندت چرا حرف طلاق؟ گوئی آخر کو تفاهم، کو دلی؟ ما برای هم نبودیم و نئیم او سیِ خود، من روم سوی گلی دخترم هشیار باش و تیز بین هاشمت کرده نصیحت، چون گلی 20/03/1391 [ پنج شنبه 91/4/1 ] [ 8:0 عصر ] [ هاشم مالکی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |