روستای خیارج به این روستا در زبان محلی خیاره، و در عهد قدیم خیارک گفته می شده.
| ||
یار شیرین [1] یا رب این نو گل خندان که سپردی به منش خود نگهدار ز اشرار رقیب و مِحنش گر چه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور گو بیارد به درون دل ما از یمنش گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا به عنایت برسانی تو سلامت ز منش به ادب نافه گشائی کن ازآن زلف سیاه که مبادا برود بوی خوش از آن خُتنش گو دلم حق وفا با خط و خالت دارد بی وفائی بود آنگه که ندانی وطنش در مقامی که بیاد لب او می نوشند مَی بنوش و مکن افسرده دل خویشتنش عِرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت هر که در میکده شد جام جهانی شِکنش هر که ترسد ز ملال اَنده عشقش نه حلال قُرب و نزدیکی یار و قد سرو و سَمنش شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است وه چه دور است که هاشم برسد بر سخنش
تکمیل در دبیرستان شبانه روزی شهید بهشتی آوج 18/11/1388 هاشم مالکی [ شنبه 88/11/24 ] [ 10:12 عصر ] [ هاشم مالکی ]
[ نظرات () ]
شعر تاتی3 بعد از مدتها این هم یک شعر تاتی[1] دیگر، با لحجه خیارجی[2] تقدیم به دوستان. نصیحت پدری[3] ویری مِیا آ وَقتا بوجیل و زارو فَیشه؟ یادت میاد اون وقتا، کوچیک بودی و بچه؟ هر کی موما شما را آندی وَرو مومَیشه؟ هر کی پیش شما میومد، پیش اون میومدی؟ ای خیشی دَ چه نَکّو دلی آندی مِگوشَه؟ یه فامیل داشتی چه خوب بود؟ دلت اونو خیلی میخواست؟ دَدَی مُوشو هر کُوا آندی پَیو مِشَیشه؟ بابات که هر جا میرفت، دنبال اون میرفتی؟ ای روز واشَه بالارِم واتَن وینِم کُوایشَه؟ یه روز گفتش پسرم، بگو ببینم کجائی؟ بشَیشَه پُشتُ پردَه هر چی واشَه نومَیشَه؟ تو رفتی پشت پرده، هر چی صدات کرد نرفتی؟ تَه سَنگی سر شیشه ناف دَدَی واشَه: بومَیشَه؟ تو شیشه رو شکسته بودی، بابات گفت: اومدی؟ سری کِه مون پایَن بِف یواش یواش، بومَیشَه؟ درحالی سرت توی پاهات بود، یواش یواش اومدی؟ واشَه بالام چرا تَه آ وَقت واتِم نومَیشَه؟ گفتش پسرم چرا اون وقت که ترا صدا کردم نیومدی؟ شیشَه گِرون قَیمَتِه اَی کاش آ مَوقَه فَیشَه؟ شیشه قیمتش گرونه، ای کاش اون وقتا (که من شیشه گری می کردم) بودی؟ کورَه یُو آتَش و وا شیشَه گَری مِگَوشَه؟ شیشه گری کوره و آتیش و باد، میخواد اگر ماجِِِم کَولو بَش چونکِه چِمِن بالایشَه؟ اگر بهت میگم مراقب باش، بخاطر این که پسرمنی هم هَدَر آبِی پِلِم هم دَستِ خِمنِی بایشَه؟ هم پولم از بین بره، هم که با دستای خونی بیای؟ اِیندی بِزون بالارِم دِلم اِشتَه مِگوشَه؟ اینو بدون پسرم ، دلم تو را میخوادش چِمِن کِه مِشناسی تَه؟ هاشِمِیمَه کُوایشَه؟ منو که میشناسی تو؟ هاشمم دیگه، کجائی؟[4] 30/7/88 در این روز سرودم[5]
[1] - تاتی زبان مردم بخشی از استان قزوین است، بخشهائی از بوئین زهرا و تاکستان و الموت . [2] - خیارج از روستاهای بسیار قدیمی ا توابع بوئین زهرا در استان قزوین می باشد. [3] - در نصیحت میتوان بجای تنبیه از روش معرفی اهمیت کار استفاده کرد. [4] - مدیر وبلاگ بوی سیب: www.purya.parsiblog.ir [5] - این شعر را در صف نانوائی سرودم (به این میگن استفادهی بهینه از وقت) [ یکشنبه 88/8/3 ] [ 6:48 عصر ] [ هاشم مالکی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |